در یکی از روز هایی طوفانی شهر ساحلی پوینت پلیزانت در یکی از شهر های ایالت نیوجرسیدختری توسط جسی نجات داده می شود و به خانه دکتر بن کرامر برده می شود.دکتری که یکی از دخترانش به نام ایزابل را از دست داده و دختری دیگر به نام جودی و همسری به نام مگ دارد که بعد از مرگ دخترش دچار بیماری افسردگی شده است.دختر که بعدا خود را کریستینا معرفی می کند به هوش می آید و تصمیم مبنی بر ماندن در شهر می گیرد و رابطه عاطفی با منجی خود یعنی جسی پیدا میکند.از طرفی دلبستگی مادر جودی به خاطر از دست رفتن دخترش به کریستینا هم شروع ماجرای دیگریست و کم کم ما در فیلم اتفاقات عجیب را میبینم و کریتسنا میفهمه که دختر شیطان و شروع کننده اخرالزمانه .تصمیم کریستینا مبنی بر ماندن با جسی و رابطه عاشقانه با او حسادت دوست دختر جسی یعنی پائولا را بر می می انگیزد .مادر پائولا زنی است به نام امبر که ظاهرا در گذشته و زمان جوانی خواهان و دوست داران زیادی داشته که یکی از آنها دکتر بن بوده است.. کریستینا پس از نجات شروع به جستجو در مورد گذشته خود و پیدا کردن مادرش می کند و در این مسیر با کشیش جوانی هم اشنا می شود و در این هنگام فردی به نام لوکاس بوید هم به شهر می اید که ظاهرا او هم مانند کریستینا صاحب قدرت های فرابشری است و ...
